«اکنون هبوطِ رنگ» ازکتاب: ماهیچ، ما نگاه، سهراب سپهری:
سالِ میان دو پلک را
ثانیههایی شبیه رازِ تولّد
بدرقه کردند.
کم کم در ارتفاعِ خیسِ ملاقات
صومعهی نور
ساخته میشد.
حادثه از جنسِ ترس بود.
ترس،
واردِ ترکیبِ سنگها میشد.
حنجرهای در ضخامتِ خنک باد،
غُربتِ یک دوست را
زمزمه میکرد.
از سرِ باران
تا تهِ پاییز،
تجربههای کبوترانه روان بود.
باران وقتی که ایستاد،
منظره اوراق بود.
وسعتِ مرطوب
از نفس افتاد.
قوسِ قُزَح در دهانِ حوصلهی ما
آب شد.
**
وزن این شعر«مُنسَرِح»(مُفتعلن فاعلاتُ مُفتعلن فَع)است. عنوان شعر«اکنون هُبوطِ رنگ» در دوسطرِ پایانی معنا و آشکارشدهاست. رنگی که اکنون هبوط کرده و ازآسمان به زمین فرودآمدهاست، انعکاسِ رنگین کمان«قوس قزح» در ذهنیتِ شاعر(در دهانِ حوصلهی ما) است که باعثِ رنگارنگی احساس و آفریده شدن همین شعر زیبا و رنگین شدهاست که خود، همانند نقاشی زیبایی دربرابرچشمِ احساس و ادراکِ خواننده یا شنونده، جلوهگری میکند .
زمانِ شعر، لحظهی سال تحویل و نخستین روزبهار است که بارانی هم آمده و تمام شده و رنگین کمان درآسمان جلوهگری میکند. تحویل سال، دریک پلک زدن رخ میدهد و سال گذشته را به سالِ آینده تبدیل میگرداند و احساسی چون «تولد» به آدمی دست میدهد. سال تازه، زندگی تازه، رفتارهای تازه و نوشدنِ طبیعت، به نو شدنِ طبیعتِ بشری میانجامد. میلادی روی دادهاست. سال گذشته را با احساسی از «باززایی» برقه میکنیم و پشتِ سَر میگذاریم.
رنگین کمان در«ارتفاع خیسِ ملاقات» یعنی آسمانِ مرطوب و بارانی، ساختهمیشود که «صومعهی نور» را به یاد میآوَرَد. شکلِ ظاهری رنگین کمان، شبیه طاقِ صومعه(عبادتگاهِ مسیحیان)است. «حادثهای که از جنسِ ترس» است، همان صدای رعد و تابشِ برقِ آسمانی است که نخست، ترسناک مینماید اما پس ازباران به مکانی مقدس (رنگین کمان و صومعه) تبدیل میشود که حسِ نیایش و تقدس را درانسان برمیانگیزد.
«ترس، واردِ ترکیبِ سنگها میشد» یعنی شاعرِ ترسیده از رعد و برق، پشتِ سنگی پناه گرفتهاست. ترس، به مَجاز، یعنی «کسی که ترسیدهاست». میانِ صومعه(که میتواند همان پناهگاهِ سنگی نیزباشد) و سنگها ازیکسو تناسب برقراراست؛ زیرا صومعهها ازسنگ ساخته میشد؛ و میان صومعه و ترس نیز ازسوی دیگر، تناسبی ظریف هست، زیرا یادآورِ بخشِ اسمیِ واژهی«تَرسا»(مسیحی)است: ترس+ا=ترسا. صومعه به ترسایان(مسیحیان) تعلّق داشت.
باد درحالِ وزش است. شاعر به یاد دوستی در غُربت، آواز میخوانَد:
حنجرهای در ضخامتِ خنک باد،
غُربتِ یک دوست را
زمزمه میکرد.
شاعر ازبهار(ازسَرِ باران) تا انتهای پاییز برای این دوست که به یادش آواز میخوانَد، نامه نوشتهاست. «تجربههای کبوترانه»که میانِ آن ها روان بودهاست، جز نامه چه میتواندباشد؟ به یادداشتهباشیم که درگذشته، باکبوتر، نامه می فرستادند و «کبوترِ نامهبَر» برای مردم آشنابود. کبوتر، بارها نامهرسانی را تجربه کردهاست.
باران که تمام میشود، منظره «اوراق»است؛ یعنی رنگین کمان خراب شده و درحالِ بیرنگ شدن یا ازمیان رفتن است. انگار دارد مثلِ شکلی ازیخ، آب میشود و دردهانِ شاعر محو میگردد. اما چرا شاعراز ضمیر«ما» استفادهکردهاست؟ زیرا هنگامِ آوازخواندن به یادِ دوست، او را همراهِ خویش تصور میکرد. شاعر، تنها نیست، دوست، یادِ دوست، او را سرشار نمودهاست.
سلامان و ابسال...
ما را در سایت سلامان و ابسال دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ahmadezatiparvar بازدید : 181 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 0:12