سامسون و دلیله
خوب یادم هست هشت ساله بودم که برادرم آقا جعفر درتهران مرا برای دیدن فیلم«سامسون و دلیله» بُرد. این دومین باربود که سینما میرفتم. تقریبا همهی داستان و صحنههای فیلم در ذهنم نقش بست و تا امروز همچنان درخاطرم ماندهاست. تازگیها دوباره این فیلم را دیدم و ماجرای فیلم مرا به هشت سالگیام بُرد. یادم افتاد که چندی پیش، یکی از تفسیرهای مربوط به قرآن کریم را خواندهبودم که مفسرین درضمن تفسیر سوره«قَدر» به مناسبتِ داستان سامسون و دلیله با این سوره اشاره کرده بودند. چون ندیدهام تاکنون کسی به این موضوع اشاره کرده باشد، دیدم با ادبیات تطبیقی هم بی مناسبت نیست. پس نخست خلاصهی داستان سامسون و دلیله را از تورات نقل میکنم و سپس از کتاب تفسیر«سورآبادی» به نقل همین داستان میپردازم. امید که سودمند و جذاب بنماید.(احمدعزتی پرور)
اصل داستان در«تورات» کتاب«داوران» بخشهای سیزده تا شانزده آمدهاست:
قومِ اسرائیل، باردیگر نسبت به خداوند گناه ورزیدند. بنابراین، خداوند ایشان را مدت چهل سال به دست فلسطینیها گرفتار نمود. روزی فرشتهی خداوند برهمسر«مانوح» از قبیلهی «دان» که درشهر«صرعه» زندگی میکرد، ظاهرشد. اینزن، نازا بود و فرزندی نداشت؛ اما فرشته به اوگفت:
ـ هرچند تا بحال نازا بودهای، ولی بزودی حامله شده، پسری خواهی زایید. مواظب باش شراب و مُسکرات ننوشی و چیزِ حرام و ناپاک نخوری. موی سَرِ پسرت هرگز نباید تراشیدهشود؛ چون او «نَذیره» بوده، از بَدوِ تولد، وَقفِ خدا خواهدبود. او شروع به رهانیدنِ اسرائیلیها از دستِ فلسطینیها خواهدکرد.
آن زن با شتاب، پیشِ شوهرش رفت و به اوگفت:
ـ مردِ خدایی به من ظاهرشد که صورتش مانند فرشتهی خدامَهیب بود. من نام و نشانش را پرسیدم و او هم اسم خود را به من نگفت. اما گفت که من صاحب پسری خواهم شد. اوهمچنین به من گفت که نباید شراب و مُسکرات بنوشم و چیز حرام و ناپاکی بخورم، زیراکودک«نَذیره» بوده، از شکم مادر تا دَمِ مرگ، وَقفِ خدا خواهدبود.
آن زن، پسری به دنیا آورد و او را«سامسون» نام نهاد. او رشدکرد و بزرگ شد و خداوند، او را برکت داد.
(کتاب داوران، بخش سیزدهم)
«سامسون» با دختری از فلسطینیها آشنا میشود. پدر ومادرش گفتند:
ـ چرابایدبروی و همسری ازاین فلسطینیهای بُت پرست بگیری؟ آیا دربینِ تمامِ خاندان و قومِ ما دختری پیدا نمیشود که تو با او ازدواج کنی؟
ولی «سامسون» به پدرخود گفت:
ـ دخترِ دلخواهِ من همان است. او را برای من خواستگاری کنید.
سامسون با همان دختر، پیوندِ زناشویی میبندد. حوادث چندی برای او رخ میدهد. درمُعمّا گویی و راهزنی مهارت دارد.
نیرومندی سامسون تا بدانجاست که شیری درنده را به آسانی ازهم میدَرَد. با پدرزنش اختلاف پیدا میکند، همسرش را به دیگری می دهند؛ فلسطینیها همسر و پدرهمسرش را میکُشند. به انتقام از فلسطینیها می پردازد. بیست سال رهبری اسرائیل را به عهده داشت. در وادی«سورق» عاشق زنی به نام«دلیله» میشود. فلسطینیها میکوشند از طریق تطمیع و اغوای آن زن، به رازِ نیرومندی سامسون پی ببرند. سامسون هربار دلیله را با دروغی میفریبد.
دلیله هر روز با اصرارهای خود، سامسون را به ستوه میآورد تا این که بالاخره رازِ قدرت خود را برای او فاش ساخت. سامسون به وی گفت:
ـ موی سرِ من هرگز تراشیده نشدهاست. چون من از بَدوِ تولد،«نَذیره» بوده، وَقفِ خدا شدهام. اگرموی سرم تراشیده شود، نیروی من ازبین رفته، مانند هرشخص دیگری ناتوان خواهم شد.
دلیله، هنگامی که سامسون به خواب میرود، درحالی که سرِ سامسون را روی دامنش گذاشته، مویش را میتراشد و او را درمانده میکند. فلسطینیها برای دستگیریاش میآیند و نابینایش میکنند و به زنجیرش میبندند و زندانیاش میسازند.
روزی که رهبران فلسطینی، جشن بزرگی برپانمودهاند، سامسون را از زندان بیرون میآورند تا آن ها را سرگرم سازد. سامسون به یاری کودکی خود را میان ستونهای معبد میرسانَد و پس ازنیایش به درگاه خدا ازاو میخواهد تا نیرویش را به وی برگرداند. آنگاه سامسون دستهای خود را بر ستونها گذاشت و گفت:
ـ بگذار با فلسطینیها بمیرم!
سپس با تمام قوّت بر ستونها فشار آورد و سقفِ معبد برسرِ رهبران فلسطینی و همه مردمی که درآنجا بودند فروریخت.
بعد، برادران و سایر بستگانش آمده، جسد او را بردند و درکنار قبرپدرش«مانوح» دفن کردند.
(تلخیص از تورات، کتاب داوران، بخش های 13تا17)
اکنون ببینیم همین داستان در منابع تفسیری و دینی اسلامی چگونه آمدهاست؟ یکی از تفسیرهای قرآن کریم در زبان فارسی، به نام «تفسیر سورآبادی» شهرت دارد که درنیمهی دوم قرن پنجم هجری نوشتهشدهاست. بخش قصههای قرآن، با عنوان«قصص قرآن مجید» جداگانه چاپ شدهاست( به اهتمام یحیی مهدوی، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم1375). دراینجا متن مربوط به سامسون و دلیله را از کتاب قصص قرآن مجید نقل میکنیم:
رسول گفت(ص): هرکه سورهی القَدر برخوانَد، چنانستی که ماه رمضان روزه داشتی و شبِ قدر زنده داشت؛ یعنی ثوابِ این کرامت بیابد....گروهی گفتند که نُزولِ این سوره دران بود که روزی پیغمبر(ع) قصهی «شَمسون»[سامسون] اسرایِلی گفت یاران را که:
وی مردی بود دربنی اسرایِل زاهد و عابد و غازی[جنگجودر راه خدا]. وی را هزارماه عُمر بود، همه درعبادت گذاشت؛ روزه به روز و شب به نماز. و درآن میان، غَزو[جنگ در راه خدا] میکردی. منزلِ وی به یک فرسنگی شهری بود در بنی اسرایِل که ایشان همه کافر بودند. شمسون[سامسون] ایشان را با اسلام میخواند، ایشان با وی حَرب[جنگ] میکردند. وقتی بودی که ایشان همه بیرون آمدندی، وی را درمیان آوردندی. بودی که سهشبان روز پیوسته به تنهایی حَرب میکردی. زَخمِ وی بریشان کارگر آمدی و زانِ ایشان بر وی کارگر نیامدی. و سِلاحِ وی« زَفَرِ اُشتُر»[استخوانی که دندان ازآن روید] بودی درآهن گرفته. چون وی را درآن میان به طعام و شراب حاجت بودی، آن استخوانِ اُشتُر در دهن آوردی، بِمَزیدی، طعمِ طعام و شراب ازآن بیافتی. و بسیاربودی که به تنهاییِ خویش، اهل شهر را درشهر پنافتی[میراند و حبس میکرد].
ایشان با وی درماندند. پیرانِ ایشان گفتند: مردانِ بزرگ را به زنان بیوگنند[به زمین افکنند]. صواب آن است که زنِ وی را به مال بفریبیم. برفتند، طبقها پُرسیم کردند، زیورِ آن، دینار؛ طبقها پُردینارکردند، زیورِ آن، جواهر و یواقیت[یاقوتها]. نزدیکِ آن زن بُردند، گفتند:
ـ این نقد را بگیر و حیلتی کن مگر«شمسون» را درخواب فروتوانی بست و فرادستِ ما دهی تا ما تو را مالهای بسیار، از دِرَم و دینار و جواهر و یَواقیت بدهیم.
شمسون مردی بود گرانخواب. آن زن، درخواب، دودستِ او را به رَسَن محکم ببست. چون بیدارگشت، گفت:
ـ این کی کرد؟
گفت:
ـ من کردم.
گفت:
ـ چراکردی؟
گفت:
ـ تا قوّتِ تو را بیازمایم.
شمسون دست پیچید، رَسَن را برهم درید. گفت:
ـ تو ندانستهای که رسن با قوّتِ من طاقت ندارد؟
بشدند زنجیر بیاوردند، محکم. زن درخواب، دودستِ او را بدان ببست. چون بیدارشد، دست بپیچانید، زنجیر پارهپاره کرد. گفت:
ـ تو ندانستهای که آهن با قوّتِ من طاقت ندارد؟
زن گفت:
ـ چیست که با قوّتِ تو طاقت دارد؟
گفت:
ـ هیچ چیز. مگر موی من که هم ازمن است.
وی را گیسوها بود دراز، بالیده. چون وی درخواب شد، زن گیسویهای وی را بِبُرید، دو انگشتِ وی از پسِ پشت ببست. چون بیدارشد، هرچندکوشید انگشتان ازهم جدانتوانست کردن. آن مردمان درکمین نشسته بودند، وی را برگرفتند و همچنان بسته، پیشِ مَلِک بردند. خبردرشهر افتاد که شمسون را اسیرگرفتند. خَلق، روی بنهادند. وی را زیرِ مَنظرِ آن مَلِک بنشاندند و با وی، جفاها و خواریها میکردند.چه، از وی بسیاری در دل داشتند. بینی و گوشِ او بِبُریدند و دودست و دوپای وی ببریدند و تدبیرمیکردند تا وی را چون بِکُشند که زارتر بُوَد. چون وی بدانست که یکسر قصدِ کُشتنِ وی کردند، دعاکرد گفت:
ـ الهی! به حقِّ آن صلابتها که من در دینِ تو بارخدای، کردم که کرا به کامِ دشمنان نکنی و مرا فَرَج آری.
درساعت، فرشتهای بیامد و پَر بر وی زد، همه اعضای وی درستگشت. بَرجَست، به نصرتِ خدای دست بزد و ستونی بود زیرِ آن مَنظَر و کوشکِ مَلِک بر زَوَر[روی] آن، و ارکانِ مملکت همه برآن منظر. همی آن ستون را بیرون کشید. آن سقف برایشان افتاد، همه هلاک شدند. شمسون به سلامت بِرَست.
چون مصطفی(ص) قصهی وی یاران را گفت، گفتند:
ـ دریغا ما را همچنان عُمربودی تا همه عمر درطاعتِ خدای گذرانیدیمی.
خدای ـ تعالی ـ این سوره را بفرستاد، گفت:
ـ شاید[شایستهاست] اگرشما را چندان عُمر ندادم! شبی دادم که آن، شما را بِه از هزارماه عُمرِ شمسون.
(قصص قرآن مجید، به اهتمام دکتریحیی مهدوی، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم1375صص455-457)
**
با توجه به روایت توراتی و اسلامی داستان، در درونمایه و ساختار داستان اختلاف چندانی نمیبینیم. گذشته از تلفظ نام«سامسون» و «شَمسون» که امری زبانی و وابسته به خصوصیتِ بومی و جغرافیایی است، درهردوروایت، شخصیت اصلی، مردی با ایمان و ستم ستیز است. نیروی فرابشری او در«موی» نهفتهاست. شخصیت زن«دلیله» نام دارد. کارها و ماجراها همانند هستند. ویرانیِ معبد، پایان بخش هردو روایت است.
سخن این است که مسلمانها از همان نخست با شخصیت«سامسون» آشنا بودهاند. اما چرا در ادب فارسی یا حتی عربی انعکاسی نیافت؟ البته این تنها مورد نیست که ایرانیها به شخصیتهای خاص نامبرده درقرآن مجید، کم لطفی میکنند. میدانیم«مریم» از زنان برجسته در فرهنگ قرآنی و فرزندش حضرت عیسی(ع) از پیامبران است. ولی درعمل، تقدیری از آنها به عمل نمیآید. برای ما فلان امامزادهی دورافتادهی واقعی یا ساختگی، بیش از مریم و عیسی که فضایلشان درقرآن هم ذکرشدهاست اهمیت دارد.
سامسون و داستانش میتوانست برای نیروی الهی، الگو و نمونهی مناسبی باشد و داستانش برای کودکان و نوجوانان به شیوههای روایی و تصویری(فیلم، کارتون و..) گفتهشود. اما چنین نشد.
داستان سامسون و دلیله درونمایهی سادهای دارد که همانا توانایی بشر برای انجام کارهای دشوار با ایمان به نیروی خدایی است. نکتهی ظریف اینجاست که این نیرو در«سَر» قراردارد. سَر جای اندیشه و ذهن است. ذهنیت انسان هرچه باشد، رفتارها نیز همانگونه خواهدبود. اگر من در ذهنِ خود بپذیرم که از نیرو و توانایی ویژهای برخوردارم و می توانم ازآن برای پیشبردِ خواستههای خویش بهره ببرم، چنین نیرویی را در درون و اندامهای خود احساس خواهم نمود. ایمان به نیروی خدایی میتواند در فرد نیرو بیافریند. اما این باور باید پوششِ ذهنیِ انسان باشد تا چنین رفتاری رخ نماید. «مو» بهترین نماد برای این فضا یا پوشش است که «سَر یا ذهن یا اندیشه و اراده» را احاطه نمودهاست. خلاصه باید درسرخویش این باور را داشته باشیم که میتوانیم. داستان سامسون، بیان نمادینِ همین نکته است.
سلامان و ابسال...
ما را در سایت سلامان و ابسال دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ahmadezatiparvar بازدید : 270 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 19:38